یه بغل بزرگ میخام
حجم عظیم آغوشی گرم
میخام تو این بغل غذا بپزم،راه برم،کاهوها رو خورد کنم و گریه...گریه
۲۸\آبان\۹۵
از حال هم باخبریم اما از دل هم نه
خبر حال و روز ناخوش نزدیکان رو میشنوی و یارای انجام کاری نیست جز آه و آرزوهای خوب و حلقه اشکی در چشم
شادم ب شادی عزیزانم... دریغ مباد
خواب دیدم بازم
ولی خونمون آپارتمانی بود انگار
از خاب پاشدم و رفتم ک دست و رومو بشورم ک یهو مردی تنومند و بلند قد از در اومد تو
من دهنمو باز میکردم ک داد بزنم ولی مثل تمام وقتای هیجان داشتنم صدام در نمیومد
دهنمو قد دهنه ی غار باز میکردم ولی دریغ از کوچکترین صدایی
اون مرد رفت دستشویی وبعد نون و پنیر از یخچال برداشت و رفت
درم پشت سرش بست
#خاب
دلم میخاد با هم بریم پارک و قدم بزنیم ،بخندیم و کلی حرف بزنیم و باز بخندیم بعد بشینیم رو نیمکتای سرخابی پارک و بازی بچه ها رو نگا کنیم و پر شیم از سرخوشی
از تو جیبای بزرگت شکلات و پاستیل درآری و بریزی توی دستام
بریم سرسره وتاب بازی
دستای همو بگیریم و هوای خنک و بوی گلا رو نفس بکشیم
دلم با تو بودن میخاد
دلم پر از عقده این خوشیای کوچیکه
این خوشیای کوچیک آرزوهای بزرگ با تو بودنه
در عرض چند ماه خونواده ای از هم میپاشه
این چ قسمتیه؟؟
کمتر از شش ماه پدر و مادری رو از دست بدی ک فکرشم نمیکردی
کاش رحم میکردی خدا
کاش صبر میکردی خدا
پ.ن: پسرخالم مهمون خونمون بود ...ناامید،بی رمق ،تکیده و پیر شده
ب معنای واقعی پیر شده
ب آفتاب می مانی
چشمانم را میبندی و کلافه ام می کنی
فقط ب تو و ب تابش گرم کننده ت فکر میکنم محبوب
بگو سلام بگو... هر چه می خواهی بگو
حرف بزن
هوا را با پر و خالی کردن ریه هات مفتخر کن
تشنه ی هجاهای ادا شده از توام
بپرس حالم را ....
چند وقت پیش کلیپی دیدم از تولد دو همستر
خاب میدیدم ک یکی از اون دو همستر من بودم کیک رو ک خوردم از میز پایین اومدم
همه چیز بزرگ و ترسناک بود ..
خاب بدی بود پریدم
عصبانیت و کلافگی الانم مث اعتراض از بد بودن داشته هاته
ب این فکر نمی کنی ک عرق کردن توی هوای گرم چ مزایایی برا بدنت داره, ب خوب بودن هوای گرم فکر نمیکنی,ب رسیدن تابستون و میوه های خوبش فک نمی کنی فقط کلافه ای و لعنت می فرستی ب سلول ب سلوله سیستم تعرق بدنت...
و این عجیب شبیه دوست نداشتن داشته هاته من این حسو میفهمم و میدونم چقدر بیخوده.... شنیدم سختی ها برا پرورش روح خوبن و میدونم این حرف هم مضخرفه