تمام مردم شهر کوچیکم از ماجرای خانادگی دوستم باخبرن و حتی تی روزنامه های شهرم ب تفصیل و کوتاه راجع بهش مطلب نوشتن
ولی امروز دوستم از قضیه حرفی نزد حتی دیروز ک کلی تلفنی حرف زدیم و چند روز پیشش..هیچی نگفت
واین منو ناراحت تر می کنه :(
کاش حرفی میزد تا بهش بگم اصلا برای این موضوع خودشو ناراحت نکنه..اون مسول رفتار بقیه نیست
ولی نه!! خوب شد که نگفت / اگه حرفی میزد و خدای نکرده بغض می کرد تا یه فته حال دلم خراب بود
مثل الان که بهش فکر میکنم .. مثله تمام این روزا ک براش ناراحتم ک عزیزانش رو ....
ب امید روزای همیشه خندان :)
گاهی تو رو مواخذه می کنن ب جرم رفاقت با کسی ک یکی از اعضای خانوادش گناهی رو مرتکب شده یا نشده
نمیشه ک دوستی چندین ساله رو برای کار نکرده ب فنا بدم ؛ میشه ؟!!!
هیچکدوم از ما خونوادمونو انتخاب نکردیم و پز دادن یا احساس شرم برای این قضیه ی جبری بی معنیه....
علی ایحال دوسش دارم و ب دوستی باهاش ادامه میدم
عصریم باهاش قرار دارم :)
کلی فکر و ایده به ذهنم رسیده
خدا کنه وقتی وسایلشو خریدم و آماده شدم برای کار دلزده نشم
امروز صبحم پا شدم و ورزش کردم و صبحمو عالی شروع کردم
من کلا همینطوریم ...یهو یه فکری به کلم می زنه و کلی انرژی دارم برای عملی کردنش، ب مرحله عمل که میرسم یهو بنظرم مسخره و پوچ میاد
آدمای یهویی عاااشقتونم :))
ولی امید دارم که این یکی اینطوری نباشه و بیام همینجا عکساشو بذارم و ذوق کنم
ب امید روزای طلایی
wow
ایجا چقد متفاوت از بلاگفاست...
این اولین وبلاگم توی بیانه
ب امید تو.. کرکره رو بالا می کشم :)