راستش تو اصلا ب نظر من ی آدم حقیر نیستی تازه خیلیم اخلاقای خوبی داری
ولی متاسفانه بطور کلی از نظر احساسی درونگرام و فقط وقتی عصبانی میشم هر چی ب زبونم میرسه رو با صدای بلند میگم
بیشتر اوقات )درست مثل حالا( خیلیم مهربون و شوخ طبع و جذابی و کل قلبم برای توئه
صد حیف ک هیچ وخت نخاهی فهمید ؛ در عوض شاید صدها بار دیگه کلمات زشته : پست و اینطور مزخرفاتی رو، وقت دعوا ازم بشنوی
برای این اخلاق گندم ازت عذرخاهی می کنم و امیدوارم ک هیچوخت خوبیاتو از دست ندی
من ب تک تک خوبیا و مهربونیات دلبستم
بهترین اتفاقی بودی ک برای من افتاد و متاسفم ک چن ماه اول اصن دوست نداشتم
قدردان محبتای تو :)
دیروزها یه عنکبوت دیدم ک یکم از از انگشت شصتم کوچیکتر بود،باورت میشه؟!!!
میخاستم پنجره رو باز کنم ،پرده رو زدم کنار و به جلو خم شدم ک یهو دیدمش
انقد ترسیدمک سریع رفتم تو آشپزخونه... بعد مگس کشو برداشتم و رفتم کوبیدم روی پرده ک فرار کنه
خیلی پشیمون شدم از کارم؛چون اگ همونجا مونده بود شاید شوهری میدیدتش و میکشتتش
حالا چن روزه ک می گذره و خبری ازش نیست اما من هنوز میترسم بیاد سراغم...حتی نزدیک مبل کنار پنجره هم نمیرم
یعنی رفته خونش؟؟خدا کنه
#ترس#عنکبوت
کاش می شد کمی از این هوا در جایی گذاشت..
برای وقتهایی ک غمگینم،افسرده م و دلم خیلی تنگ شده این هوا را بپاشم روی شهر و قدم بزنم
کاش می شد کمی از این هوای خوب توی جیب هایم بریزم یا بالشم را اپر ز این هوا کنم
ولی نمی شود
فقط میتوانم حالا همین حالا از آن استفاده کنم
چقد خوبه ک چشمای من ضعیفه
خوبه چون تا وقتی ک خیلی دقیق نشدم نمیتونم ببینم ک طی این مدت سرماخوردگیم چقدر صورتم لاغر و لک شده
متوجه نشده بودم ک زیر ابروم در اومده
سبیلای مغولیم چپ و راست بهم سلام میدادن و من نمیدیدمشون
خلاصه خوبه ک چشام ضعیفه
خوبه ک عینکمو ب چشمم نمیزنم
بذار جزییات دست تکون بدن، من تو مود شروع آشنایی باهاشون نیستم
#مزایای چشمای آستیگمات و نزدیک بین
#خوبیای چشمای من
از پلی خاکی بالا رفت
پیرمردی نشسته بود و کاج می خورد
کمی جلوتر دوچرخه را کنار جاده گذاشت ورفت تا گلی چشمگیر را از نزدیک ببیند ،ببوید..
چند قدم ک به گل نزدیک شد ؛گل داد زد : برو! ب من نزدیک نشو...
برو.... برو تو بوی مرگ می دهی ،بوی زشت بیمارستان!
دوید.. دوچرخه فریاد می کشید: کجا می روی؟!! آهااااای ....
نشنید می دوید و نمی شنید
می دوید و بویی شبیه به مرگ پخش می شد در فضا
اینروزا حال خاله م هیچ خوب نبود
اما انگار دیروز بدنش تا حدودی خون رو قبول کرده و پنج درصد بالا اومده
خدایا ممنونتم
این از بهترین خبرا تو این چند روز بوده :)))
هیچکدوم از فکرایی ک ب سرم زد رو عملی نکردم :(
واسه ارشد خوندن رو هم رها کردم و حالا ک ثبت نام ارشد شروو شده دو دلم ک ثبت نام کنم یا نه ... معلومه ک بازم نمیخونم ولی دوس دارم ثبت نام کنم :/
هیچ شعر جدیدی رو هم حفظ نکردم و هیچ چی زبان کار نکردم
خلاصه ک الحمدلله جز ب بطالت وقت نگذروندم
بعله اسم این پست باید قطار کارای نکرده و نیمه تموم باشه :)
چن روزیه ک همش تو خونه م.... تا بشورم و بسبم و بپزم ساعت از نیمه شب می گذره
زاستی راستی وقت نمی کنم
#کارای نیمه تموم#کارهای عقب مونده#بی برنامگی#